از همون بچگی شطرنجو دوست داشتم، اصلاً کیف میکردم وقتی میگفتم کیش و … مات !
اون اوایل که وارد دانشگاه شدم منتظر بودم نوبت واحد مدیریت استراتژیک برسه، بالاخره وقتش رسید. اما راستشو بخواید همهی مسائل تئوری بود منم اصلاً با علمی که به کار نیاد حال نمیکنم. خلاصه انقدر خوندم و به کار بستم که تازه کاربرد و مفهوم استراتژیو فهمیدم. تازه فهمیدم چرا باید از مهرهی سرباز بگذری و یا چرا باید وزیرتو فدا کنی و با قلعه کیش بدی. به زبان ساده و قابل فهم استراتژی یعنی؛
” تخصیص بهینهی منابع “. وقت، سرمایه، نیروی انسانی، دانش، تجربه و مهارتهای خود را صرف کدام حوزه کنی و از کدام حوزهها، دوری کنی.
استراتژی هنر «انتخاب کردن» و «کنار گذاشتن» است.
هنر تشخیص اینکه به کدام بازار رو بیاری و از کدام بازار صرف نظر کنی. هنر اینکه چشم از کدام مشتری ببندی از منافعش صرف نظر کنی تا ذهن بازتری برای خدمت بیشتر به مشتری دیگر، داشته باشی. هنر فرار کردن از وسوسهی «دستیابی همزمان به همه چیزهای خوب…».
چقدر کوتاه. همین؟ واقعاً همین ! شما این سوالو اگر از اساتید مدیریت استراتژیک هم بپرسید شاید نتونن به این راحتی اونو توضیح بدن. ادعایی نیست اما تجربه و دانش دو اصل مکمل هستند. از تجربه و دانش بنده خواندید. کوچکم.
اگر دوست داشتین میتونین این موارد و به صورت اسلاید در اینستاگرامم ببنید.
مطلب قبلی من در مورد مسیر راه مشتری را بخوانید. لینک
یک پاسخ